در این داستان جذاب، شما با قورباغه کوچکی همراه میشوید که با چالشی بزرگ روبرو میشود. با کمک خرچنگ دانا، قورباغه سعی میکند از خانوادهاش در برابر خطر محافظت کند، اما آیا راهحلهای عجولانه همیشه بهترین انتخاب هستند؟ این داستان آموزنده، درسهای ارزشمندی درباره دوراندیشی و عواقب تصمیمگیریهای شتابزده به ما میآموزد.
صفحه 1: آغاز در برکه قورباغهای کنار برکهای آرام با خانوادهاش زندگی میکرد. هر بار که بچهای به دنیا میآورد، ماری سیاه از سوراخ نزدیک برکه بیرون میآمد و آنها را میبلعید. صفحه 2: مراجعه به خرچنگ قورباغه درمانده شد و نزد خرچنگ دانا رفت: «دوست من، هرچه میزایم، مار میخورد. چه کنم؟» صفحه 3: تدبیر خرچنگ خرچنگ گفت: «با زور نمیتوانی مار را شکست دهی. ماهیها را از لانهی راسو تا سوراخ مار بچین تا راسو ردشان را بگیرد.» صفحه 4: مرگ مار راسو بوی ماهیها را گرفت، دنبالشان رفت و به سوراخ مار رسید. با حملهای تند، مار را کُشت. قورباغه نفس راحتی کشید. صفحه 5: بازگشت راسو چند روز گذشت؛ راسو راه برکه را یاد گرفته بود. اینبار بهجای مار، سراغ بچههای قورباغه رفت و آنها را شکار کرد. صفحه 6: پیام داستان قورباغه فهمید که با حیلهگری، دشمنی را از میان برده اما دشمنی تازه و خطرناکتر را به خانهاش آورده است. دوراندیشی بهتر از مکر عجولانه است.